میراث ادبی ایران و جهان (آرش کمانگیر 3)

ساخت وبلاگ

 


پیرمرد اندوهگین،دستی به دیگر دست می سایید. 

از میان دره های دور،گرگی خسته می نالید. 

برف روی برف می بارید. 

باد بالَش را به پشت شیشه می مالید.

 

 

صبح می آمد، 

پیرمرد آرام کرد آغاز، 

پیش روی لشکر دشمن،سپاه دوست؛ 

دشت نه،دریایی از سرباز ... 

آسمان الماس اخترهای خود را داده بود از دست 

بی نفس می شد سیاهی در دهان صبح؛ 

باد پر می ریخت روی دشت باز دامن البرز . 

 

 

لشکر ایران,یان در اضطرابی سخت درد آور، 

دو دو و سه سه به پچ پچ گرد یکدیگر؛ 

کودکان بر بام، 

دختران بنشسته بر روزن، 

مادران غمگین کنار در، 

 

 

کم کمک در اوج آمد پچ پچ خفته. 

خلق چون بحری بر آشفته، 

بجوش آمد،خروشان شد؛ 

به موج افتاد؛ 

برش بگرفت و مردی چون صدف 

از سینه بیرون داد. 

 

 

«منم آرش، 

-چنین آغاز کرد آن مرد با دشمن- 

منم آرش،سپاهی مردی آزاده، 

به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را  

اینک آماده. 

 

 

مجوییدم نسب، 

فرزند رنج و کار. 

گریزان چون شهاب از شب، 

چو صبح آماده ی دیدار. 

 

 

مبارک باد آن جامه که اندر رزم پوشندش؛ 

گوارا باد آن جامه که اندر فتح نوشندش؛ 

شما را باده و جامه 

گوارا و مبارک باد! 

 

 

دلم را در میان دست می گیرم 

و می افشارمش در چنگ، 

دل این جام پر از کین،پر از خون را؛ 

دل،این بیتاب خشم آهنگ ... 

که تا نوشم بنام فتحتان در بزم؛ 

که تا کوبم به جام قلبتان در رزم! 

که جام کینه از سنگ است. 

به بزم ما و رزم ما،سبو و سنگ را جنگ است. 

 

ششم و متوسطه اول...
ما را در سایت ششم و متوسطه اول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golzhya بازدید : 168 تاريخ : دوشنبه 19 آذر 1397 ساعت: 19:09