میراث ادبی ایران و جهان (آرش کمانگیر 4)

ساخت وبلاگ
 

 

 

درین پیکار، 

در این کار، 

دل خلقی است در مشتم؛ 

امید مردمی خاموش همپشتم. 

 

کمان کهکشان در دست، 

کمانداری کمانگیر,م 

شهاب تیزرو تیرم 

ستیغ سربلند کوه مأوایم؛ 

به چشم آفتاب تازه رس جایم. 

مرا تیر است آتش پر؛ 

مرا باد است فرمانبر.

 

 

ولیکن چاره را امروز زور و پهلوانی نیست. 

رهایی با تن پولاد و نیروی جوانی نیست. 

در این میدان، 

بر این پیکان هستی سوز سامان ساز، 

پری از جان بباید تا فرو ننشیند از پرواز. 

 

 

پس آنگه سر بسوی آسمان بر کرد، 

به آهنگی دگر گفتار دیگر کرد: 

«درود ای واپسین صبح،ای سحر بدرود! 

که با آرش ترا این آخرین دیدار خواهد بود. 

به صبح راستین سوگند! 

به پنهان آفتاب مهربار پاک بین سوگند! 

که آرش جان خود در تیر خواهد کرد، 

پس آنگه بی درنگی خواهدش افکند. 

زمین می داند این را،آسمانها نیز، 

که تن بی عیب و جان پاک است. 

نه نیرنگی به کار من،نه افسونی؛ 

نه ترسی در سرم،نه در دلم باک است.» 

 

 

 

درنگ آورد و یکدم شد به لب خاموش 

نفس در سینه ها بی تاب می زد جوش. 

«ز پیشم مرگ، 

نقابی سهمگین بر چهره،می آید.   

به هر گام هراس افکن، 

مرا با دیده ی خونبار می پاید. 

به بال کرکسان گرد سرم پرواز می گیرد، 

به راهم می نشیند،راه می بندد؛ 

به رویم سرد می خندد؛ 

به کوه و دره می ریزد طنین زهر خندش را. 

و بازش باز می گیرد.

 

 

 

دلم از مرگ بیزار است؛ 

که مرگ اهرمن خو آدمیخوار است. 

ولی آندم که ز اندوهان روان زندگی تار است؛ 

ولی آندم که نیکی و بدی را گاه پیکار است؛ 

فرو رفتن به کام مرگ شیرین است. 

همان بایسته ی آزادگی این است.»

ششم و متوسطه اول...
ما را در سایت ششم و متوسطه اول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golzhya بازدید : 142 تاريخ : چهارشنبه 21 آذر 1397 ساعت: 22:08