میراث ادبی ایران و جهان (آرش کمانگیر 6)

ساخت وبلاگ

 

 

دشمنانش، در سکوتی ریشخندآمیز، 

راه را وا کردند. 

کودکان از بامها او را صدا کردند. 

مادران او را دعا کردند. 

پیرمردان چشم گرداندند 

دختران بفشرده گردنبندها در مشت، 

همره او قدرت عشق و وفا کردند. 

 

 

آرش اما همچنان خاموش، 

از شکاف دامن البرز بالا می رفت 

وز پی او، 

پرده های اشک پی در پی فرود آمد. 

 

 

 

بست یکدم چشمهایش را عمو نوروز، 

خنده بر لب غرقه در رویا. 

کودکان، با دیدگان خسته و پی جو، 

در شگفت از پهلوانیها. 

شعله های کوره در پرواز، 

باد در غوغا. 

 

 

شامگاهان، راه جویانی که  

می جستند آرش را به روی قلّه ها، پی گیر، 

بازگردیدند، 

بی نشان از پیکر آرش، 

با کمان و ترکشی بی تیر.

 

 

 

آری، آری، جان خود در تیر کرد آرش. 

کار صدها صد هزاران تیغه ی شمشیر کرد آرش. 

تیر آرش را سوارانی که می راندند بر جیحون، 

بدیگر نیمروزی از پی آن روز، 

نشسته بر تناور ساق گردویی فرو دیدند. 

و آنجا را، از آن پس، 

مرز ایران,شهر و توران باز نامیدند. 

 

 

آفتاب،  

در گریز بی شتاب خویش، 

سالها بر بام دنیا پاکشان سر زد. 

ماهتاب، 

بی نصیب از شبرویهایش، همه خاموش، 

در دل هر کوی و هر برزن، 

سر به هر ایوان و هر در زد. 

 

 

آفتاب و ماه را در گشت 

سالها بگذشت 

سالها و باز، 

در تمام پهنه ی البرز، 

وین سراسر قله ی مغموم و خاموشی که می بینید، 

وندرون دره های برف آلودی که می دانید، 

رهگذرهایی که شب در راه می مانند 

نام آرش را پیاپی در دل کهسار می خوانند، 

و نیاز خویش می خواهند. 

 

 

 

با دهان سنگهای کوه، آرش می دهد پاسخ، 

می کُندشان از فراز و از نشیب جاده ها آگاه؛ 

می دهد امید، 

می نماید راه. 

 

 

در برون کلبه می بارد، 

برف می بارد به روی خار و خاراسنگ 

کوهها خاموش، 

دره ها دلتنگ، 

راهها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ... 

کودکان دیری است در خوابند، 

در خواب است عمو نوروز 

می گذارم کنده ای هیزم در آتشدان 

شعله بالا می رود پُرسوز... 

 

سروده ی سیاوش کسرایی 

 

ششم و متوسطه اول...
ما را در سایت ششم و متوسطه اول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golzhya بازدید : 132 تاريخ : دوشنبه 26 آذر 1397 ساعت: 1:44