داستان نهنگ سفید (18)

ساخت وبلاگ
 

   صید تازه را نیز مثل دفعه ی قبل با قرقره هایی که به دکل کشتی

بسته شده بود، از دیواره ی کشتی آویزان کردیم. جانور آن قدر سنگین

بود که کشتی زیر بار آن به یک طرف کج شده بود. با شکافتن پوست

آن، چربی زیر پوست آن را که سی سانتی متر ضخامت داشت را بریده

و کم کم به روی عرشه منتقل کردیم. سپس تاشته گو با ایجاد حفره ای

در اطراف بینی وال که همان سوراخ فواره اش بود، و انداختن سطلی در

داخل این حفره، مایع سفید و کف آلودی را خارج کرد. این مایع مومِ عنبر

ماهی بود که در واقع خالص ترین روغن تمام بدن نهنگ بود که در ساختن

کِرِم های مرغوب زنانه و شمع های گرانقیمت و مخصوص کلیسا از آن

استفاده می شد. عملیات تخلیه ی موم با هشتاد نود سطل روغن

خاتمه یافت.

 

 

   عنبر ماهی صد گالن از این مایع را در مخزن آب درون سرش حمل

می کرد. یعنی حدود پانصد کیلو روغن! از خود پرسیدم  چرا خیلی از

چیزهای باارزش در جاهایی است که دسترسی به آن دشوار است؛ 

مثلا" الماس در دل زمین است، یا این روغن مرغوب در اعماق آبهای

اقیانوس ذخیره و انباشت شده است؟!

 

 

   در این افکار بودم که ناگهان یکی از زنجیرهایی که وال را آویزان نگه

داشته بود پاره شد و تاشته گو تعادلش را از دست داد و با سر به داخل

حفره ای افتاد که درون سر نهنگ عنبر ایجاد کرده بود. دریانوردان روی

عرشه وحشت زده و مبهوت، فریاد و تقلای نیزه انداز را شاهد بودند.

چند لحظه بعد زنجیر دوم نیز زیر سنگینی لاشه ی حیوان، پاره شد و

آن وقت جانور با صدای مهیبی به داخل آب افتاد. پیکود که از سنگینی 

بار خلاص شده بود عقب رفت و ما همگی با تکان کشتی تعادلمان را از

دست دادیم. وقتی با زحمت خودم را به دیواره ی کشتی رساندم دیدم

که لاشه ی نهنگ دارد به زیر آب می رود. 

   دریانوردی فریاد زد: «یکی افتاد تو دریا!» 

   سایه ای از بالای سرم رد شد، به بالا که نگاه کردم کووی کوک را

دیدم که از عرشه ی دوم توی اقیانوس شیرجه می زد و چاقوی تیزی را

در لای دندانش گاز زده بود.

 

 

   استارباک فریاد زد: «یک قایق بیندازید.»

   من و دو مرد دیگر به کمک هم قایقی را به آب انداختیم و به طرف

محلی که لاشه در آن افتاده بود، پارو زدیم. هیچ حرکتی در سطح آب

دیده نمی شد. بعد از یک دقیقه حبابی به روی آب دیده شد.

   فریاد زدم: « دارد می آید.» 

   لحظه ای بعد کووی کوک در حالی که تاشته گو را از شانه هایش

می کشید، روی آب آمد. وقتی آنها را داخل قایق کشیدیم. کووی کوک

برایم تعریف کرد که او سوراخی را روی سر حیوان ایجاد کرد و مثل این

که بخواهد بچه ای را دنیا بیاورد، تاشته گو را به دنیا آورده است!

 

 

 

   استارباک که کنار من نشسته بود، گفت: «این ماجرا پیامی در خود

دارد» و آهسته ادامه داد: «هرگز نومید نشو، حتی اگر اوضاع مأیوس

کننده باشد.»

   شاید آخرین مرحله ی استخراج روغن نهنگ، دردناک ترین قسمتش

باشد. در وسط کشتی اجاقی آجری وجود دارد که هر دیوارش نزدیک  

به سه متر طول دارد و ارتفاعش به دو نیم متر می رسد. به این اتاق

عجیب و غریب «کارگاه روغن کشی» گفته می شود. در این کوره پیه

نهنگ ذوب و به روغن تبدیل می شد.  

    وقتی برای اولین بار کارگاه روغن کشی را دیدم که شعله می کشد

و دود می کند، مطمئن بودم که همگی در آتش خواهیم سوخت!

   وقتی که کوره داغ و آماده شد، تکه های پوست نهنگ را که روی

عرشه به اندازه ی بالش بریده بودیم در داخل دیگ انداختیم. آنها آن قدر

جلز و ولز می کردند تا روغنشان درآید و از راه لوله ای که به دیگ متصل

بود، خارج شود. این روغن در تشت مسی می ریخت تا سرد شود و

همه ی پس مانده های خاکستر و استخوان را از روی آن جمع می کردیم

و به آب می ریختیم تا کوسه ها بخورند. سپس روغن سرد و صاف شده

را در داخل بشکه هایی می ریختیم که با تسمه ها و حلقه های فولادی

محکم شده بودند و در آخر آن بشکه ها را به پایین ترین بخش، یعنی

انبار کشتی می بردیم.

 

 

 

   کارگاه روغن کشی تا یک شبانه روز دود سیاه و متعفنی را بیرون

می داد. دریانوردان چرکین و ژولیده، گرداگرد لاشه ی عظیم نهنگ رفت

و آمد می کردند و عرشه پر از خون و روغن و بشکه بود. کشتی به یک

کشتارگاه تبدیل شده بود؛ پرهیاهو و نفرت انگیز!

   اما یکی دو روز بعد همه جا را سابیدیم و تمیز کردیم و همه ی خدمه

خودشان را از سر تا پا شستند طوری که به سختی می توانستیم باور

کنیم که این همان کشتی دو روز قبل است. دیده بانان از بالای دکل ها

به عرشه تمیز کشتی می نگریستند و به هم لبخند می زدند. هر لحظه

امکان داشت که نهنگ دیگری را ببینیم و باز همه ی این داستان بدون

هیچ تنفس و فاصله ای دوباره تکرار شود!

   زندگی روی کشتی صید نهنگ این طوری است دیگر!

 

ششم و متوسطه اول...
ما را در سایت ششم و متوسطه اول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golzhya بازدید : 285 تاريخ : سه شنبه 24 ارديبهشت 1398 ساعت: 10:56