سینما و تئاتر سوئد و نماینده ی شایسته ی آن

ساخت وبلاگ

 

   پدرش اسقف و مادرش پرستار بود. اگر چه از پدرش به خاطر تنبیه

او، زندانی کردنش در قفسه ی کابینت یا انبار خانه و کتک زدن هایش

حتی به خاطر شب ادراری یا انجام ندادن فرایض دینی بیزار بود،

مادرش را بسیار دوست داشت. وقتی 4 ساله بود خواهرش به دنیا

آمد و از اتاق پدر و مادر رانده شد. کم توجهی والدین به خاطر تولد

فرزند جدید، وادارش کرد به اسباب بازی هایش پناه ببرد. با آنها دنیایی

برای خودش به وجود آورد، دنیایی که در آن احساس راحتی می کرد.

او با استفاده از عروسک هایش نمایش اجرا می کرد و خودش به جای

همه ی آنها صحبت می کرد. به این ترتیب برگمان 9 ساله وارد دنیای

فیلم و تئاتر شد.

 

   

   در تابستان 16 سالگی اش به آلمان رفت تا با دوستان خانوادگی اش

تعطیلات را سپری کند. در آنجا هیتلر را در یک راه پیمایی دید و شخصیت

او جذبش کرد، طوری که با پیروزی هایش خوشحال و با شکست هایش

ناراحت می شد. بعد از جنگ وقتی که اخبار اردوگاه ها و جنایات جنگی

را می شنید، ابتدا همه ی آنها را انکار می کرد و تبلیغات می پنداشت

ولی بعد کم کم واقعیت را دریافت و به خاطر همین پشیمان شد و سالها

از سیاست دوری کرد و حتی رأی هم نمی داد.

 

   

   وقتی 19 ساله شد وارد دانشگاه استکهلم شد تا در رشته ی هنر

و ادبیات تحصیل کند. در سالهای تحصیل بیشتر هم و غمش صرف

تئاتر و فیلم شد. با این که درسش را نتوانست تمام کند اما چند

نمایشنامه ای که در آن سال ها نوشته بود، سبب شد به عنوان

دستیار کارگردان به کار مشغول شود.

 

 

   در سال 1941 به بازنویسی فیلمنامه مشغول شد. سال بعد اجازه

یافت تا نمایشنامه ی خود را کارگردانی کند. اولین کار مهمش نوشتن

فیلمنامه ی «شکنجه» در سال 1944 بود که بر اساس داستانی است

که در سال آخر مدرسه نوشته بود. طی ده سال 12 فیلم را کارگردانی

کرد تا این که در 1956 با «لبخندهای یک شب تابستانی» به جایزه ی

نخل طلا رسید. 

 

 

 

   موفقیت هایش با «مهر هفتم» و «توت فرنگی های وحشی» ادامه

یافت. اولی جایزه ی هیئت داوران کن و دومی خرس طلایی برلیناله را

نصیب او کرد.

 

 

   ایده ی داستان توت فرنگی های وحشی زمانی به ذهنش رسید که

به خانه ی مادربزرگش رفته بود: فردی دری را باز می کند و به دوران

کودکی خود می رود و با باز کردن در دیگری به واقعیت برمی گردد.

 

   

   سه فیلم دیگرش با درونمایه ی مرگ، خدا و رستگاری ساخته شد 

که بعدا" در دیگر آثارش به «عشق» تبدیل شد. اگر چه او در دنیا به

دلیل فیلم هایش شناخته شده، اما بیشتر به تئاتر توجه داشت. حتی

بسیاری از فیلم هایش نیز بر روی صحنه ی تئاتر به اجرا درآمده اند. 

به همین دلیل فیلم های او تا حد زیادی شبیه تئاتر هستند و معمولا"

روی چند شخصیت محدود تمرکز دارد.

 

   

   او اکثر فیلمنامه های فیلم هایش را خودش می نوشت و قبل از

نوشتن، ماه ها و حتی سال ها به موضوع آنها فکر می کرد. خودش

می گوید کارهایش، چه در سینما و چه در تئاتر برایش حکم درمان

را  داشته و اگر به کار نمایش نمی پرداخت، دیوانه می شد!

   مثلا" «فانی و الکساندر» در باره ی دوران کودکی او و عشقش به

نمایش است و وی آن را خلاصه ی زندگی اش می دانست.

 

   

   «پرسونا» که به عقیده ی او از بهترین ساخته هایش است، یکی از

بهترین ساخته های تاریخ سینما نیز نام گرفت و جوایز متعددی را نصیب

او ساخت. 

 

 

   

   

   در اکتبر سال 2015 چهره ی او روی اسکناس 200 کرونی کشورش 

قرار گرفت تا نشانه ی قدردانی مردم سوئد از یکی از مفاخر فرهنگی

خود باشد.

 

 

 

   این نویسنده و کارگردان سینما و تئاتر در ژوئیه 1918 در سوئد به دنیا

آمد و در ژوئیه ی 2007 پس از 89 سال زندگی پر برکت پس از ساختن

62 فیلم و کارگردانی 170 نمایشنامه از دنیا رفت. نام کامل او «ارنست

اینگمار برگمان» بود.

 

   

   داستان اکثر فیلم های او در کشورش سوئد اتفاق می افتد. هموطن

دیگرش که از قضا هم نام او، و در عرصه ی بازیگری چهره ای شناخته

شده بود و سه جایزه ی اسکار را در کارنامه ی خود دارد، در انگلستان

از دنیا رفت و در همان جا به خاک سپرده شد ولی به نشانه ی یادبود،

نام او نیز بر روی سنگ مزار اینگمار برگمن حک شد.

 

                                          اینگرید برگمن

 

   اینگمار برگمن ایده ی کارهایش را از رویاهای خود، از تجربیات کوچه

و خیابان، کتابها و موسیقی و صد البته خاطرات کودکی اش می گرفت.

او در طول عمر خود همیشه به دوران کودکی اش فکر می کرد:

   «فکر می کنم برای اکثر هنرمندان همین طور باشد و بعضی مواقع

در شب و وقتی بین خواب و بیداری هستم، می توانم از دری به دوران

کودکی خودم بروم و تمام چیزها همان طوری باشد که قبلا" بوده ـ با

نورها، بوها و مردم ... آن خیابان آرامی که مادربزرگم در آن زندگی

می کرد را به یاد دارم، پرخاشگری ناگهانی دنیای آدم بزرگها، وحشت

از ناشناخته ها و ترس از دعوای بین پدر و مادرم».

 

ششم و متوسطه اول...
ما را در سایت ششم و متوسطه اول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golzhya بازدید : 146 تاريخ : سه شنبه 16 مهر 1398 ساعت: 20:03