آوای وحش (24)

ساخت وبلاگ

 

   همچنان که باک آنها را می پایید، ثورنتـون کنارش زانـو زد و با دستهـای

 

خشن اما مهربـانش به دنبال استـخوان شکستـه گشت؛ و فقـط وقتی از

 

تجسس فارغ شد که دید باک شکستگی استخوان ندارد. البته چند جای

 

بدنش به شدت ضرب دیده بود و همچنین تا سر حد مرگ گرسنه بود!

 

   سورتمه هنوز پانصد متر دور نشده بود که ناگهان دیدند که دنبالـه ی آن

 

مثل اینکه در شکافی فرو رفتـه باشد، ناپدید شد. صـدای جیغ مرسـده به

 

گوش باک و ثورنتون رسید. شـارل را دیدنـد که برگشت  و قدمی به عقب

 

برداشـت ولی قطعـه ی بزرگ یـخ دهان گشـود و انسـان و حیـوان همه را

 

بلعید. تنهـا دهانـه ی بزرگـی که به خمیـازه کشیـدن رودخانـه شبـیه بود،

 

دیده می شد. یخ زیر پای آنها، واداده بود.

 

   جان ثورنتـون و باک نگاهـی به یـکـدیـگر کـردنـد. ثورنتـون گفـت: «سگ

 

بیچاره!» و باک دست او را لیسید.

 

   

   وقتـی در زمستـان سال گذشتـه پای ثورنتـون یخ زد، رفقـایش یک جای

 

آسوده برای او درست کردند و او را گذاشتند تا پایش خوب شود و خود به

 

قسمت بالای رودخانه رفتند و قرار گذاشتند با قطعات الوار کـرجی بسازند

 

و وقت بهار از روی رود به داوسن بروند. وقتی که ثورنتون باک را نجات داد،

 

هنوز می لنگید، اما وقتی هوا گرم شد، آن لنگش هم او را بدرود گفت.

 

   باک نیز در آن روزهـای بلند بهـاری کنـار رودخانـه می لمیـد و آب روان را

 

می پاییـد و گوش به نغمـه ی پرندگان و زمزمـه ی طبیعـت داشت. به این

 

ترتیب انسان و حیوان هر دو نیروی خود را بازجستند. در مدتی که جراحات

 

باک التیام می یافت، عضلاتش فربه می شد و گوشت روی استخوانهایش

 

را می گرفـت، با «اسکیت» و «نیگ» نیز معـاشرت می کرد. اسکیت ماده

 

سگ شکاری کوچک ایرلنـدی بود که از ابتدا با باک دوست شد و خاصیـت

 

طبیب را داشت و همان طـور که گربـه ی مـاده بـچه هایش را می شویـد،

 

اسکیت نیز زخمهـای باک را می لیسیـد و پاکـیزه می کرد. تا آنـجا که باک

 

برای معالجه ی او نیز به قدر معالجه ی جان ثورنتون ارزش قـایل شد. نیگ

 

نیـز به انـدازه ی اسکیت روشـی دوستانـه داشت، البته به قـدر او تظـاهر

 

نمی کرد. نیگ سگ دورگـه ای بود که نیمـی تـازی و نیمـی شکـاری بود.

 

چشمانش همواره می خندید و بسیار خوش جنس بود. این دو سگ هیچ

 

یک نسبت به باک حسد نمی ورزیدنـد. و این امـر مـوجب تعـجب باک بود.

 

ظاهرا" آنها نیز سهمی از بذل و بزرگواری ثورنتون را در خود داشتند. 

 

      

   در ضمنی که باک نیرومندتر می شد آن دو او را به انواع بازیها کشیدند،

 

و حتی خود ثورنتون نیز از شرکت در آن بازیها غافل نماند. و بدین ترتیب باک

 

دوره ی نقاهت را گذراند و حیات جدیدی در پیش گرفت. نخستین بار بود که

 

مهر و عطوفت اصیل و واقعی را درک می کـرد. این احساس هرگـز در منزل

 

قاضی میلر در دره ی سانتاکلارا به او راه نیافته بود. شکار رفتنش با پسران

 

میلر نوعی مشارکـت در کار بود. بازی با نـوادگان او نیز در حکـم سرپرستی

 

مـوقـرانـه به حساب می آمـد. حتی همراهـی اش با خود قاضـی میلر هم

 

گر چه نوعـی دوستـی مـحترمانـه بود امـا علاقـه ای که سـوزان و ملتهـب

 

باشد، و تا حد پرستش برسد نبود. اما پیوند او با ثورنتون همانند جنون بود،

 

محتاج برخورد با آن مرد بود. 

 

   

   این انسان زندگـی باک را نـجات داده بود و این در حد خود عمـلـی قـابل

 

ستایش بود؛ اما مهم تر از آن این بود که ثورنتون صاحبی بود که باک آرزوی

 

او را داشت. مردمان دیگر اگر توجهی به سگهـای خود می کردند به خاطـر

 

انجام وظیفه بود ولی ثورنتون چنان به نیک و بد سگهای خود توجه می کرد

 

که گویی فرزندان خود او بودند، و این کار فطـرت او بود. هیـچ وقت فراموش

 

نمی کرد با سگهای خود خوش و بش کند، کلام محبت آمیزی بگویـد و هر

 

روز مدتی بنشینـد و با سگهـا درد دل کنـد. از این کار طرفیـن به یک اندازه

 

لذت می بردند.

 

   ثورنتون روش مخصوصـی داشـت که سـر باک را سـخت میـان دو دست

 

خود بگیرد و سـر خود را روی سـر باک بگذارد، در ضمنـی که در گوش او با

 

صدای ملایم حرف می زد، این به نظر باک لطیف تریـن نوازش ها می آمد.

 

باک لذتی را بزرگتر از این در آغوش کشیده شـدن  نمی دانست، و هر بار

 

که پـس و پـیش می رفـت، چنان لذتـی می بـرد که می پنـداشت قلبـش

 

بیرون خواهد جست.

 

ششم و متوسطه اول...
ما را در سایت ششم و متوسطه اول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golzhya بازدید : 143 تاريخ : سه شنبه 3 دی 1398 ساعت: 22:04