آوای وحش (26)

ساخت وبلاگ

   

   با وجود علاقـه ی شدیـدی که به نسبـت به جان ثورنـتون داشـت، و اثر

 

تمدن را در او نشان می داد، کشش بدویت که نواحی شمالـی در او بیدار

 

کرده بود، همچنان زنده و فعال مانده بود. وفاداری و دلبستگـی که از نتایج

 

آتش و مسکن است در او بود؛ با وجود این تـوحش و حیلـه گری خود را نیز

 

حفظ کرده بود. باک به جای این که سگی از نـواحی پر محبت جنوب باشد

 

که آثار چند نسل متمـدن در او آشکار باشد، چیـزی بود از دنیای وحش که

 

آمده بود در کنار آتش ثورنتـون بنشینـد. در اثر علاقـه ی بسیار شدیدی که

 

به این مـرد داشت از او نمی توانسـت چیزی بدزدد، اما در دزدیدن چیزی از

 

هر کس و در هر اردویـی دیگر درنگ به خود راه نمی داد؛ و با چنان حیله و

 

زرنگی دزدی می کرد که کسی به او ظنین نمی شد.

 

   صورت و بدنش آثار زخم های بسیاری از سگهای متعـدد داشـت و اکنون

 

نیز مانند همیشه به شدت می جنگیـد، اما تدبیـر و زیرکـی او بیشتر شده

 

بود. اسکیـت و نیگ خوش جنس تر از آن بودند که جنگ کنند، وانگهی آنان

 

متعلق به جان ثورنتـون بودند؛ اما سگ بیگانـه از هر نژاد و قومـی که بود یا

 

به شتاب برتری باک را تصدیق می کرد یا خود را گرفتار دشمنی سرسخت

 

و مهیـب می یافـت! باک بی رحم بود قانـون چماق و دندان را خوب آموخته

 

بود و هـرگز از امتیـازی که می توانسـت کسـب کند، صـرف نظـر نمی کرد.

 

هرگز به دشمنی که رو به مرگ روانه کرده بود،اجازه ی بازگشت نمی داد.

 

از اسپیتز و سگهای پلیس یاد گرفته بود  و می دانست که راه وسطـی در

 

کار نیست. یا باید برتری حاصل کرد یا به برتری دیگری سر فرود آورد.

 

   آموختـه بود که نشـان دادن رحم، دلیل ضـعـف اسـت. در زندگـی بـدوی

 

«رحم» وجود ندارد. رحم را با «ترس» اشتباه می کنند؛ و چنین اشتباهی

 

موجب مرگ می شد. قانـون می گفت: یا بکش یا کشتـه شو، یا بـخور یا

 

خورده شـو، و بـاک این قـانـون را که از آغـاز زمــان وجود داشــت اطـاعـت

 

می کرد.

 

   

   از تعداد سالیانی که زیسته بود و نفسهایـی که کشیـده بود، پیرتـر بود.

 

کنار آتش جان ثورنتون به صورت سگی پهن سینه و سپید دندان و بلند مو

 

دراز می کشیـد. امـا پشت او انـواع و اقسـام سگ ها از نیمه گرگ و گرگ

 

وحشی قرار داشتند که او را می جنباندند، طعـم گوشتی را که می خورد

 

با او می چشیدند. نسبت به آبی که می نوشید، عطش داشتند. باد را با

 

او بو می کشیدند. با او گوش فـرا می داشتنـد و صداهایـی را که ددان در

 

جنـگل می کردنـد برای او تفسیـر مـی نمودنـد. هر حرکت را به او دستـور

 

مـی دادنـد. حالاتـش را معیـن می کـردنـد. همیـن که او دراز مـی کشیـد،

 

کنـارش دراز مـی کـشیـدنـد و مـی خفتنـد؛ و بـا او و آن سـوتـر از او خواب

 

می دیدند و خود چیزی می شدند که او خوابش را می دید.

 

   

  این سایه ها چنان به او فرمان می دادند،که روز به روز انسانها و زندگی

 

آنها از او دورتـر می شد. در اعمـاق جنـگل آوازی او را می خوانـد، و هر بار

 

که آن آوا را، که چنان اسرار آمیـز و فریبنـده بود، می شنیـد، خود را مجبور

 

می دید که به آتش و زمیـن کوفتـه ی پیرامـون آتش پشت کند و به جنگل

 

بدود و بی آنکه بداند چرا و کجا، همچنان پیش و پیشتر برود. و آن آوا چنان

 

آمـرانـه در جنـگل می پیچیـد که باک در فکـر آن نیز نبـود که کجا می رود و

 

چرا مـی رود. امـا هـر بار که به زمیـن بـکر و سایـه ی درختـان می رسیـد،

 

عشق و علاقه به ثورنتـون او را به کنـار آتش باز می آورد.

 

   

   تنها ثورنتون بود که او را به خود بسته بود.باقی بشریت برایش هیچ نبود.

 

مسافرانی که از آنجا می گذشتنـد او را نـوازش می کردند یا می ستـودند،

 

اما او این نوازش و ستایش را با خونسردی تحمـل می کرد، و اگر نوازشگـر

 

و ستـایشگـر زیاد تظـاهـر می کرد، باک برمی خاسـت و می رفـت. وقـتی

 

رفقای ثورنتون، هانس و پیت، روی کرجی باز آمدند باک به نحوی بی اعتنا

 

آنها را تحمل می کرد. نـوازش و محبـت ایشـان را چنـان پذیـرفـت که گویی

 

نسبت به ایشان تَفقُّد می کند. ایشـان نیز مـانـنـد ثورنتون تنـومنـد بودند و

 

زندگیشـان به زمین بستـه بود. ساده فکـر می کردند و روشن می دیدنـد.

 

بیش از اینکه که کرجی را در کنار کارخانه ی تخته بری به روی آب بیندازند

 

تا به سوی داوسن بروند، باک و راه و روش او را شناخته بودند؛ و از این رو

 

اصراری به صمیمیت آنگونه که با اسکیت و نیگ داشتند، با باک نداشتند.

 

   

   با ایـن وجود علاقـه ی باک نسبـت به ثورنتون روزافـزون بود و تنهـا او، از

 

میان تمام مـردم، می توانسـت هنـگام سفرهـای تابستانـی گاله بر پشت

 

باک بگذارد. و وقتی ثورنتـون فرمان می داد، انجام دادن هر کاری برای باک

 

دشوار نبود.

 

ششم و متوسطه اول...
ما را در سایت ششم و متوسطه اول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golzhya بازدید : 168 تاريخ : پنجشنبه 5 دی 1398 ساعت: 9:20