خاطرات کازاما در ایران (4)

ساخت وبلاگ

 

 

                                         انزلی

 

   صبح فردای آن روز، پس از حدود هفده ساعت كه روی كشتی بر آب

می رفتيم، به بندر پهلوی در سوی ديگر دريا رسيديم. اين بندر پيش تر

انزلی خوانده می شد. در اينجا شركت مشترك ماهيگيری ايران و شوروی

بهترين خاويار جهان را توليد می كند. جاذبه ی اين بندر چنان است كه

شايد آدمی میخواره که شيفته‌ ی خاويار و ودكا باشد در اين كناره، پا

سست كند و دل از اين جا برنكند!

 

 

    پيش روی اين بندر محقّر كه از همان دهانه‌ی طبيعی رودخانه كه به

دريا می ريزد درست شده است، چراغ دريايی ملال‌انگيزی قد برافراشته

بود. از زير چراغ دريایی كه گذشتيم، پرچم ژاپن كه بر بالای موج‌شكن

بلندی افراشته بود پديدار شد. اين بيرق نشانه ی خوشامدگویی به

وزيرمختار تازه ی ژاپن بود.


   در بندر انزلی مأموران دولت ايران از ما به گرمی استقبال كردند.

برعكس هنگام خروجمان از شوروی، در اين جا حتی همراهانم بی

هيچ بازرسی از گمرك گذشتند. دكتر ایشیدا، پزشك سفارت، همراهم

و من كه از شوق نشستن به هواپيما گویی كه به پرواز درآمده‌ايم، با

استقبال‌ كننده‌ها سلام و تعارف كوتاهی كرديم، و همين كه دوان به

فرودگاه رسيديم با شتاب به هواپيمایی كه برای بردن ما به تهران آماده

شده بود نشستيم. دل و حواسمان پيش ناروسه دبير بيمار سفارتمان

در تهران بود.


   هواپيما آرام بالای اين شهر و بندر كوچك چرخی زد و به زودی به شهر

رشت نزديك شد. اينجا از جنگل و بيشه انبوهی پوشيده، و شاليزار و

مزرعه، همه جا گسترده است. گیلان محل توليد برنج است، و

منظره‌ای كه از پنجره ی هواپيما به چشم می خورد با دورنمای طبيعت

در ژاپن تفاوت چندانی ندارد. در سوی ديگر اين سبزدشت كه يك بر آن

درياست رشته كوه‌های البرز به بلندی دوازده تا سيزده هزار شاكو (واحد

طول ژاپنی برابر 30 سانتی متر) كشيده است. گه‌ گاه ميان كوه‌ های 

سراسر پوشيده از برف و دره‌های آن پايين، روستاهای كوچك ديده

می شد. به بالا كه نگاه می كرديم، آسمان ايران به رنگی آبی تر از آن

كه وصفش را شنيده بوديم، به چشم می آمد، و زير پايمان بستر برف يا

ابر گسترده بود. يك ساعتي كه هواپيما در بلندی حدود 4200 تا 4500

متری پرواز می كرد، جز رنگ آبی و سفيد مربوط به آسمان و ابر و برف

 چيزی پديدار نبود.

 

                                        قزوين‌

 

   كوه‌ها را كه پشت‌ سر گذاشتيم، قزوين در چشم‌ اندازمان پيدا شد.

اين شهر شهره ی تاريخی، مكانی دلپذير است. هارون الرشيد در اينجا

كاخ و سرایی داشت. هارون خليفه كه از اواخر قرن هشتم تا اوايل قرن

نهم میلادی حكومت می كرد به هنرپروری، نامور بود. (منظور کازاما از

مسجد ساخت هارون الرشید اشاره است به «طاق هارونی» يا مسجد

كوچكی كه در زمان هارون الرشيد در سال 192 هجری هنگامی كه او

رهسپار خراسان بود، و سر راه به قزوين رسیده بود ساخت و بايد آن را

نمونه ای از مساجد دوره‌ ی اول اسلامی دانست كه بسيار ساده و 

 عاری از هرگونه تكلف است؛ ديوارهای آن با آجر بنا شده و مسقف به

طاق آجری است.)

 

                              مسجد جامع عتیق قزوین

 که قسمتی از آن طاق هارونی، ساخته شده به دست هارون الرشید است.

 

   در باره ی زيارتگاهی در اينجا، كه آن را قديمی ترين عمارت می دانند،

اين داستان نقل شده است كه عيسی بن مریم، خود از اورشليم (بيت

المقدس) كه از اين جا بسيار دور است به اين شهر خاوری آمد و به

انجام رسيدن بنای آن را تبريك گفت. اما بعد كه اين شهر را به دقت ديدم،

چنين نمود كه اينجا طرح و بافت اسلامی و قدمتی حدود دو هزار سال

دارد؛ پس آمدن عيسی به قزوين يكسره افسانه است. (کازاما به احتمال،

از مسجد كهنه‌ ی قزوين سخن می گوید. حمد مستوفی در کتاب تاریخ

گزیده، در مقاله ی مربوط به شهر و موطنش، مسجد مزبور را كار چندين

دوره می داند که بزرگان مختلف هر يك رواق، سردرب يا شبستانی بر آن

افزوده‌اند.)


   هواپيما از بالای اين مسجد به يك لحظه گذشت. قزوين را پشت‌سر

گذاشت و از اينجا به خط مستقيم برفراز دشتی هموار پرواز می كرد.

قزوين كه روزگاری شاه عباس صفوی آن را پايتخت دوم خود ساخته بود

امروزه جمعيتی حدود پنجاه هزار دارد. اين شهر از ديرباز گذرگاه مهمی

 بوده، چون هم در راه دريای خزر به فلات مركز ايران و هم در مسير

همدان (اكباتان يا هگمتانه، پايتخت مملكت ماد) و سر راه سفر از خاور

دور به غرب آسيا در سده ی دهم ميلادی، در روزگار پادشاهی هان در

چين (947 تا 951 میلادی) جای داشته است. از همين رو افسانه‌ های 

گوناگون در باره ی اين شهر بر زبان‌هاست.

   در قزوين انگور فراوان بار می آيد و شهرت شراب قزوين هم اين روزها

در همه جا گسترده است. (در خاطرات گلشائيان می خوانيم: «مرحوم

داور علاقه داشت بلكه بشود شراب خوب برای صادرات در ايران تهيه

شود و بدين منظور هم سهامی از شركت ميكده ی قزوين خريداری شد

برای تهيه ی شراب باب پسند خارج؛ و در فارس هم شركت خلر شيراز

تشكيل شد و تا زمان حيات ايشان مقداری شراب به هندوستان صادر

كرديم كه بسيار مورد توجه قرار گرفت.» شركت ميكده در قزوين و شركت

خلر در فارس بود كه توسط بانك كشاورزی اداره می شد.) 

 

   در سفر از راه زمينی بايد از دروازه ی قزوين وارد تهران شد، و در اين

دروازه است كه جواز سفر و چيزهای ديگر مثل بار و اثاث مسافر را

بازرسی می كنند. نام قزوين برای مسافران در سرزمين ايران بسيار

آشناست. چون هواپيما در ارتفاع كم پرواز می كرد، اينجا و آنجا اتومبیل

 و كاروان شتر به چشم می آمد كه در جاده آرام‌ آرام می خزيدند و راه

می پيمودند.


   همه جا دهانه ی چاه‌های آبراه ويژه ايران كه «قنات» نام دارد، مثل

خاكريز بالای لانه مورچه‌ها و به شكل «منجو» (گونه‌ای شيرينی ژاپنی)

ديده می شد. اين آبراه‌ها شبكه‌ای است برای رساندن آب از

سرچشمه ی آن تا آبادی، كه با چاه زدن از دامنه ی كوه و تپه به فاصله ی

هر بيست يا سی متر و كندن آبروی قنات در زير زمين ساخته می شود.

گودی چاه‌های بلندتر (مادر چاه يا نزديك آن) به بيش از صد و پنجاه متر

مي‌رسد. تهران حدود چهل قنات، كه سرچشمه ی آنها حدود بيست

كيلومتر دورتر است، دارد. طول شماری از اين قنات‌ها به چهل تا پنجاه

كيلومتر می رسد. از هواپيما گه گاه هم، اينجا و آنجا، دهانه ی آب‌انبارها

و آبنماهای دايره‌ شكل و چشم انداز زيبای باغچه و حياط خانه‌ها ديده

می شد.


   پس از يك ساعتی پرواز، دورنمای تهران پيدا شد. اين دشت خاكستری

 را فقط حاشيه ی سبز درخت‌های انبوه و جويبارهای شهر، رنگ و روحی

 بخشيده است. بيشتر خانه‌ها در چارديوار گلی محصور است، و چنين

می نمايد كه خانه‌ها هم از خشت و گل ساخته شده است.


   هواپيما پس از دو، سه بار بال كج كردن و چرخ زدن در فرودگاه جلال آباد

در حومه شهر به زمين نشست. اينجا مقصد من، تهران، بود. (به حروف

هجایی ژاپنی خاص نگارش اسامی بيگانه «جاباد» نوشته است، كه به

احتمال بايد جلاليه يا قلعه مرغی باشد. فرودگاه مهرآباد در آن سال هنوز

ساخته نشده بود.)

 

ششم و متوسطه اول...
ما را در سایت ششم و متوسطه اول دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golzhya بازدید : 206 تاريخ : يکشنبه 31 فروردين 1399 ساعت: 21:58